پایان یک شروع
وقتی این بلاگ رو ایجاد میکردم همه چیز عادی به نظر می رسید
البته بهتره بگم آتش زیر خاکستر بود
دیشب ...
دیشب شب سختی بود
بگذریم
ما یه خانواده سه نفره ایم
یعنی از وقتی اومدیم تو خونه خودمون سه نفر شده بودیم
از روز اول زینب آهسته آهسته در درون من شروع به رشد و پرورش کرد
قبل از اینکه خودمونو پیدا کنیم ، قبل از اینکه استقلال خانوادمونو لمس کنیم و به رنگ و بوی وسایلامون اخت بگیریم عق زدن ها شروع شد. از همه وسایلای خونه متنفر بودم. بلاخره مجبور شدیم برای مدتی خونه جدید رو ترک کنیم
متاسفانه هیچ کس از این خبر خوشحال نشد. البته خیلی ها سعی کردن خودشونو خوشحال نشون بدن ولی بلاخره احساسشونو از زبان دیگران ابراز می کردن. مهم نیست!
من ولی نمیدونستم چه حسی دارم. جا خورده بودم. در اوج ناباوری تست دادم و تقریبا مطمئن بودم جواب منفی میگیرم. اما جواب مثبت بود.
شروع کردم به تحقیق که چرا افرادی ناراضی هستن و چرا افراد دیگری راضی هستن.
نتیجه این بود که اکثر خانم های ناراضی به این دلیل ناراحت میشن از اینکه در روز های اول ازدواج باردار بشن چون بارداری شرایط ویژه ای هست. برای مردان قابل درک و تحمل نیست که در اول زندگی با صدای عق زدن بیدار بشن و شب با صدای عق زدن به خواب برن و در طول روز با یه زن بی حال و مریضی روبرو بشن که روز به روز اندامش داره خراب و خرابتر میشه و نه ماه بدون غذا و خوراکی های رنگ لعاب دار و ...
اما من خیالم راحت بود. فکر میکردم مرد درستی رو انتخاب کردم. ادم با شعور و درکی رو که به قول مثال معروفی اگر همسرش رو دوست نداشته باشه هم بهش ظلم نمیکنه.
بنا بر این احساسم نسبت به بارداری خوش آیند شد. احساس خوش آیند همراه با ترس از آینده ، تربیت ، جامعه ، زایمان ، ماه های سخت و طولانی و پر آزمایش. و ترس از ماموریت و تنهایی در بارداری و تنهایی در زایمان.
و زینب آروم آروم رشد میکرد
.
.
ذهنم به هم ریخته. دیروز سختی داشتم. بقیش باشه برای بعد.
شاید این لحظات، لحظه های پایانی یک شروع هستند. لذا نوشته ام پایان یک شروع
- ۹۷/۰۲/۰۵